امید
آرزو داشتم که در روزی از آن روز های زیبای خدا
همه دوستان و خویشان را برای جشن دامادی تو
من به صد لبخند خبر از روز زیبایی دهم
زیر پایت گل بریزم
کوچه را آذین ببندم
مِی بنوشم تا سحرگاهان بخندم
و نمی دانستم
که چو تقدیر قلمی تیره به دستش گیرد
آرزوهای خوشم را همه بر باد دهد
و به روزی که از آن روزهای غمگین خداست
همه دوستان و خویشان را
برای کوچِ زود هنگام تو
من به صد افسوس خبر از روز غمگینی دهم
بر مزارت گل بریزم
کوچه را هجله ببندم
غم بنوشم
تا سحر گاهان بگریم ..............................
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
ميزان مفيد بودن سايت براي شما
پیوندهای روزانه
آمار سایت
کدهای اختصاصی