loading...
دنیای علم
مردی زیر باران بازدید : 745 پنجشنبه 1394/10/03 نظرات (0)

این شعر را همین حالا بخوان

وگرنه بعدها باورت نمی‌شود

هنگام سرودنش چگونه دیوانه‌وار عاشقت بودم

همین حالا بخوان

این شعر را که ساختار محکمی ندارد

و مثل شانه‌های تو هربار گریه می‌کنم می‌لرزد

هربار گریه می‌کنم

.

.

.

.

و پیراهن هیچ فصلی خیس‌تر از بهاری نخواهد بود

که عاشقت شدم.

 

از مجموعه ی صدایم را از پرنده‌های مرده پس بگیر

مردی زیر باران بازدید : 1890 یکشنبه 1391/04/04 نظرات (0)

ماتم

 

آسمان غرق سکوت

شب تاریک آرام 

نه صدای پایی 

نه نشان از مهتاب

جغد شوم بر سر دیوار بلند می خواند

و نگاهش 

دو سه روزیست که بر کلبه ی ماست

غصه ای در دل شب پنهان است 

که نمی دانم چیست 

دل من بی تاب است

چشم مادر نگران

ناگهان 

غرش ابرهای سیاه

همه ی ژرفای سکوت را بشکست 

نفس خسته ی مادر به شمارش افتاد 

دل من هم لرزید

جغد شوم از سر دیوار پرید 


شب تاریک به رنگ ماتم

سایه بانیست به اندازه ی غم 

چشم مادر چو ابرهای خزان گشت 

و نگاه نگرانش به من گفت:

که دگر جای پدر پیش خداست.

 

نوشته ی امیری مهین

مردی زیر باران بازدید : 328 چهارشنبه 1393/07/16 نظرات (0)

چه کسی می داند که چرا در غربت خنده ای بر لب نیست من دگر یادم نیست آخرین بار چه زمان خندیدم.


کاش آدما یادشون نمی رفت بی برو برگرد آخر کارشون مرگه و زندگی یک هدیست از طرف خدا.

مردی زیر باران بازدید : 452 سه شنبه 1393/02/30 نظرات (0)

زود بیا


ساعتی زود بیا

نازنینم به کنارم

که چو ابرهای بهار

طاقتم لبریز است

و نمیدانی که تصویر زمان

در نبودت چه ملال انگیز است

ساعتی زود بیا

تا که اسرار نهان

با تو من فاش کنم

و بگویم که به هنگام غروب

نور شمعی که میان من و توست

تا بلندای جهان

تا به نزدیکی عرش می تابد

و در اینجا همه می دانند

راز زیبایی عالم

به همان شاخه گلی ست که به دستت داری


نازنینم

همه اندوه و غمم


تا زمانیست که تو را می بینم

وسبب چیست نمی دانم من

بی صدا و آرام

در کنارم تو چرا می گریی؟

بر مزارم تو اگر می آیی

نازنینم

دل من را مشکن

و دگر اشک مریز

که خدا میداند

گریه هایت

چه بلایی به سرم می آرد

و اگر می خواهی

تا به رسم همه خاطره ها

تو دگر بار دلم شاد کنی

همتی کن

و

و اینبار کمی زود بیا.

مردی زیر باران بازدید : 337 دوشنبه 1393/02/29 نظرات (0)


امید

آرزو داشتم که در روزی از آن روز های زیبای خدا

همه دوستان و خویشان را برای جشن دامادی تو

من به صد لبخند خبر از روز زیبایی دهم

زیر پایت گل بریزم

کوچه را آذین ببندم

مِی بنوشم تا سحرگاهان بخندم


و نمی دانستم


که چو تقدیر قلمی تیره به دستش گیرد


آرزوهای خوشم را همه بر باد دهد


و به روزی که از آن روزهای غمگین خداست

همه دوستان و خویشان را

برای کوچِ زود هنگام تو

من به صد افسوس خبر از روز غمگینی دهم

بر مزارت گل بریزم

کوچه را هجله ببندم

غم بنوشم

تا سحر گاهان بگریم ..............................

تعداد صفحات : 2

درباره ما
به نام خدا صلوات بر محمد آل محمد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ميزان مفيد بودن سايت براي شما
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 302
  • کل نظرات : 70
  • افراد آنلاین : 26
  • تعداد اعضا : 895
  • آی پی امروز : 235
  • آی پی دیروز : 180
  • بازدید امروز : 896
  • باردید دیروز : 288
  • گوگل امروز : 9
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,184
  • بازدید ماه : 1,184
  • بازدید سال : 93,148
  • بازدید کلی : 634,580