درد هاي من
جامعه نيستند
تا ز تن در آورم
جامه و چكامه نيستند
تا به رشته ي سخن در آورم
نعره نيستند
تا ز ناي جان بر آورم
درد هاي من نگفتني است
دردهاي من نهفتني است
دردهاي من
گرچه مثل دردهاي زمانه نيست
درد مردم زمانه است
مردمي كه چين پوستينشان
مردمي كه رنگ آستينشان
مردمي كه نام هايشان
جلد كهنه ي شناسنامه هايشان
درد مي كند
انحناي روح من
شانه هاي خسته ي غرور من
تكيه گاه بي پناهي دلم شكسته است
كتف گريه هاي بي بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
درد هاي پوستي كجا؟
دردهاي دوستي كجا؟...
(شعر از قيصر امين پور)