همچنان منتظرم
دم دروازه شهر
زیر باران شدید
تا که شاید برسد یار سفر کرده من
مثل ایام قدیم در کنارم بنشیند آرام
و نگاهش همه معنای حقیقت باشد
خیره بر صورت او ساعتی می نگرم
و اگر شرم مجالی بدهد بوسه ای نیز از او می گیرم
شکر بسیار که نگاهش مثل آن روز نخست، عاشق و مست ز الطاف خداست
و کلامش همه آهنگ حیات
سایه ابر سیاه نتواند که میان من و او پهن شود
بین ما هر چه گه باشد نور است
روشناییست
و امیدیست به فردای دگر
که در آن هجران نیست
و میان من و او
انتظار
واژه ای بی معناست ..